تمام این مطلب از متن کتاب «در ستایش سکوت» است.
در سال 1993، ارلینگ کاگه، کاوشگر نروژی، در پنجاه روز قارهی جنوبگان را طی کرد و اولین نفری شد که بهتنهایی به قطب جنوب رسید. در این کتاب، کاگه با تاملاتی حیرتانگیز و متحولکننده، به اکتشافات سکوت پیرامون ما، سکوت درون ما و همچنین سکوتی که باید ایجاد کنیم، میپرازد. کاگه با بازگوکردن تجارب خود و به میانکشیدن مشاهدات شاعران، هنرمندان و کاشفان، به ما نشان میدهد چرا سکوت برای سلامتی و خوشبختی ضروری است و چگونه میتواند درهای شگفتی و قدردانی را باز کند. (متن پشت جلد کتاب در ستایش سکوت)
نفس عمیقی بکشید و آماده شوید تا خود را در سکوت غرق کنید. قطب جنوب شما جایی آن بیرون است.
سکوت چیست؟ کجا پیدا میشود؟ چرا اکنون مهمتر از همیشه است؟
این کتاب به اشکال مختلف سکوت، هم در اطراف و هم در درون ما میپردازد و برای یافتن سکوت در میان وقفهها و فرصتهای بیپایان حواسپرتی، راهحلهایی پیشرویمان میگذارد. کاگه در کتاب «در ستایش سکوت» از فلسفه, علم و تجربه شخصی میگوید و حقایق کهن را یادآور میشود.
حرفزدن و گوشدادن به موسیقی ممکن است درها را بگشاید؛ در عین حال ممکن است همان درها را روی چیزهای ضروری ببندد. اگر شریک زندگیتان وقتی ساکتید نتواند شما را بفهمد، آیا وقتی چیزی میگویید فهمیدنتان برایش سختتر نمیشود؟ به نظر من که اینطور است. در هر حال، شاعران و نویسندگان و موسیقیدانها معمولا واژههای مناسب برای حرفزدن با معشوق را بیان کردهاند؛ پس احتمال اینکه معشوق شما همان واژههای بهدقت سنجیده شما را قبلا، شاید حتی در قالبی بهتر شنیده باشد خیلی بالاست. همانطور که مولانای عارف نوشته است:
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم / هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی
راز پیادهرفتن به قطب جنوب این است که یک پایتان را جلو بگذارید و به اندازه کافی این کار را تکرار کنید. در قیاس فنی، این کار کاملا ساده است. حتی موش هم اگر بهاندازه کافی گازهای کوچک بزند قادر است فیل را بخورد. چالش اصلی در پاپسنکشیدن است.
هر زمان که این عادت را به هم میزنم و بدون هیچ هدفی، بدون چیزی برای بررسی، در اتاقی آرام مینشینم، آشفتگی سر بر میآورد. یکجا بیکار نشستن سخت است. چیزهای زیادی وسوسهام میکنند. مغذم که بهطور خودکار خیلی خوب عمل میکرد دیگر به درد نمیخورد. بیکاربودن وقتی هیچ اتفاق خاصی در جریان نباشد، همهچیز ساکت باشد و شما هم تنها باشید، کار دشواری است. معمولا ترجیح میدهم هر کاری بکنم جز اینکه آن سکوت را با خودم پر کنم. کم کم به این پی بردهام که منبع اغلب مشکلاتم در همین خوددرگیریهایم نهفته است.
بلیز پاسکال که فیلسوف و نظریهپرداز حوزه ملالت بود، مدتها قبل در قرن هفدهم، به ترویج این نوع مکاشفه پرداخت: «تمام مشکلات بشر ریشه در ناتوانی فرد در بهتنهایی آرامگرفتن در یک اتاق دارد.» بنابراین ناخوشنودی از تنهاماندن، سکوتگردن و صرفا فقط حضور داشتن با اختراع تلویزیون در دعه پنجاه یا ظهور اینترنت در دهه نود یا با تلفنهای هوشمند آغاز نشد. این قضیه همیشه معضل بوده و پاسکال اولین کسی بود که این قضیه را مطرح کرد.
پاسکال نوشته بود که زمان حال دردناک است و ما در پاسخ به هر دری میزنیم تا اهداف جدیدی بیابیم که حواسمان را از خود دور و به دنیای بیرون معطوف کنند. البته عوامل حواسپرتی در قرن اخیر شدیدا افزایش یافته، روندی که به نظر میرسد ادامه نیز داشته باشد. ما در «عصر هیاهو» زندگی میکنیم. میتوان گفت که سکوت دیگر منقرض شد است.
طبق منبعی موثق، ما انسانها در حوزه تمرکز از ماهی قرمز هم بدتریم! امروزه انسانها بعد از هشت ثانیه تمرکزشان را از دست میدهند. در سال 2000، دوازده ثانیه بود؛ در حالی که متوسط آستانه تمرکز ماهی قرمز 9 ثانیه است. گمان میکنم که تحقیقات درباره ماهی قرمز خیلی محدود است و الگوی رفتاری این موجودات خیلی هم قابل استناد نیست. قصد من از اشاره به این مطالعات نتیجه بهدستآمده از آن درباره انسانهاست. انگار با گذر هر ثانیه، تمرکز روی یک مسئله برایمان دشوارتر میشود.
بیانات پاسکال در کتاب در ستایش سکوت
هم اکنون تحقیقات در خصوص تایید بیانات پاسکال در جریان است. در تحقیقی مشترک بین دانشگاه ویرجینیا و هاروارد، دانشمندان افرادی را تکبهتک در اتاقهایی بدون موسیقی، چیزی بدون مطالعه، وسایل نوشتن یا تلفنهای هوشمندشان بین شش تا پانزده دقیقه تنها گذاشتند. آنها با افکار خود تنها مانده بودند. شرکتکنندگان از سنین 18 تا 72 سال بودند و موقعیتهای اجتماعی گوناگونی داشتند. باوجوداین، نتایج همواره یکسان بود. اکثر افراد دچار ناآرامی شدند. آنها گزارش دادند: با اینکه چیزی حواسشان را پرت نکرد، تمرکز در طی دقایقی که آنجا بودند برایشان دشوار بود.
یک سوم شرکتکنندگان که آزمایش را در خانه انجام داده بودند بعدا اقرار کردند که حتی قادر نبودند بدون شکستن قوانین تا پایان آزمایش طاقت بیاورند و در نتیجه سکوتشان را پیش از رسیدن به دقایق مقرر شکسته بودند. تصور موشهایی آزمایشگاهی که تنها نشسته و تقلب میکنند یکجورهایی خندهدار است.
به گروهی اجازه داده شده بود که چیزی بخوانند یا به موسیقی گوش دهند، اما از ارتباط با دیگران منع شده بودند. میزان رضایت گزارششده در میان این شرکتکنندگان بالاتر بود. به عقیده بسیاری از آنها، به بیرون نگاهکردن از پنجره نیز تاثیر مثبتی رویشان داشت.
سپس دانشمندان دامنه تحقیقات را یک قدم بالاتر بردند؛ بدینمنظور که ببینند که آیا شرکتکنندگان حاضرند بهجای دوباره ساکتنشستن، کار ناخوشایندی مانند دریافت شوک الکتریکی انجام دهند. هرکدام از شرکتکنندگان قبلتر تحت شوک الکتریکی مشابهی قرار گرفته بودند تا بندانند این گزینه تا چه حد دردناک است و دردناک هم بود. با وجود این، تقریبا نیمی از افراد دکمه شوک الکتریکی را فشار دادند تا مدت سکوتشان کمتر شود!
نکته حیرتانگیز، طبق گفته محققان این بود که تنهاماندن با افکار خویش بهمدت پانزده دقیقه ظاهرا آنقدر عذابآور بود که خیلی از شرکتکنندگان را به جایی رساند که خودشان شوک الکتریکی را به خودشان میدادند.با اینکه پیشتر گفته بودند حاضرند پول بپردازند تا از چنین چیزی اجتناب کنند. یکی از آنها دکمه شوک الکتریکی را 190 بار فشار داده بود! عجججب! |:
اگر پاسکال بود تعجب میکرد؟ بعید میدانم. برعکس او باور داشت که فرار دائمی ما از خودمان حقیقتی چنان دردناک است که از فکر کردن به آن میپرهیزیم. ترجیح میدهیم به هرچیزی جز این بیندیشیم و احساسش کنیم. حق با اوست. آیا بر این اساس میتوان ادعا کرد که من و شما دیوانهایم؟ بله، فکر میکنم که ما داریم به جنونزدگان یاوهگوی عیانی تبدیل میشویم.
فرار دائمی ما از خودمان حقیقتی چنان دردناک است که از فکر کردن به آن میپرهیزیم. ترجیح میدهیم به هرچیزی جز این بیندیشیم و احساسش کنیم.
علیرغم اینکه شلوغی اغلب در جوار مفاهیم منفیای همچون آشوب و پرخاشجویی و خشونت میآید، دلیل اولویتداشتن سکوت و اهمیت این نیست که از شلوغی بهتر است. شلوغی در کالبد صداها و تصاویر مزاحم و همچنین افکار زودگذر میآید. ما در شلوغی، بخشی از خودمان را از دست میدهیم.
ادامه دارد…